دورترکاری

این مطلب را من حدود ۹ ماه پیش به قصد انتشار در وبلاگ نشان نوشتم. اما فرصت انتشار آن فراهم نشد. امروز تصمیم گرفتم آن را در وبلاگ شخصی‌ام منتشر کنم. آن‌چه در این نوشته روایت می‌کنم مربوط به پاییز ۱۴۰۰ است.

من در ابتدای کرونا به نقشه و مسیریاب نشان ملحق شدم. همان زمان که بیش‌تر اعضای نشان برای شکستن زنجیره انتقال ویروس، دورکار شده بودند. یادم می‌آید پیش از ورود به نشان، در برخی از جلسات مصاحبه به یک‌دیگر الکل تعارف می‌کردیم (صرفا برای ضدعفونی کردن دست). چند ماه گذشت و علی‌رغم تصور اولیه‌ام، به دورکاری با هم‌تیمی‌هایی عادت کردم که هنوز یک‌بار هم از نزدیک ندیده بودم‌شان. 

یک روز معمول در ایام کرونا این‌طور شروع می‌شد: ساعت ۵:۳۰ بیدار می‌شدم و از روی تخت خودم را به میزی می‌رساندم که دو متر آن‌طرف‌تر، در اتاق بغلی جای گرفته بود. نیم‌ساعتی می‌گذشت تا قهوه اثرش را بگذارد و به‌اندازه کافی هوشیار شوم. بعد شروع می‌کردم به گشتن و خواندن و یا انجام کارهایی که لازم بود قبل از آغاز رسمی کارهای روز انجام دهم.

بعد از پایان کار چند متر جابه‌جا می‌شدم و با تلاش فراوان خودم را به مبلی می‌رساندم که ۳ متر آن‌طرف‌تر آرام گرفته بود.

چند ماه گذشت. این وضع حتی برای منی که می‌توانم با یک فقره لپ‌تاپ، روزهای متمادی را در یک اتاق سپری کنم، غیرقابل‌تحمل شده بود. باید فکری می‌کردیم. تنها چیزی که می‌توانست رنج ناشی از ماه‌ها خانه‌نشینی مطلق را بشوید و ببرد، آغاز یک سفر بود.

 بنابراین چند روزی با همسرم زینب، گزینه‌های روی میز را بررسی کردیم. به شخصه ترجیح می‌دادم به جای یک سفر چند روزه، یکی دو هفته‌ای را از فضای روزمره فاصله بگیرم. هرچند دور بودن از کار برای یک مدیر محصول غیرممکن نیست، اما به هر حال نیازمند پیش‌بینی و هماهنگی‌های فراوان است. به همین خاطر تصمیم گرفتم همزمان با کار، راهی سفر شوم.

به لطف کرونا دورکاری از قبل در نشان برقرار بود. بنابراین ایمیلی با عنوان دورترکاری به حسین و جواد عزیز ارسال کردم و اطلاع دادم که ظرف دو هفته آینده، از ۱۶۵۰ کیلومتر دورتر کار می‌کنم و سفر ممکن است روی کیفیت و نحوه حضورم اثر بگذارد.

شروع دورترکاری یا تجربه کار حین سفر

سفر که شروع می‌شود، آدم از خودش می‌پرسد: مگر چیزی بهتر از سفر کردن هم داریم؟ این حس خوب در این سفر دو چندان شده بود. دیدن جاده برای دو عدد انسان در قرنطینه، شبیه دیدن خورشید پس از شب‌های طولانی بود! 

برنامه روزانه من حین دورترکاری، حدود ۴۵ دقیقه تا ۱ ساعت زودتر از ایام دورکاری آغاز می‌شد. یعنی زودتر از ساعت ۵ صبح با زینب محل اقامتمان را ترک می‌کردیم و حدود ۵ ساعت فرصت داشتیم از یک جاذبه دیدن کنیم؛ در یک روز عادی جلسات کاری از ساعت ۹:۴۵ صبح آغاز می‌شد. همه تلاش‌مان این بود در لحظه طلوع، به یکی از نقاطی برسیم که از قبل نشان کرده بودیم. 

این یکی از همان نقاطی بود که در پارسیان انتظارش را می‌کشیدیم
گاهی خورشید، جاده را برای طلوع انتخاب می‌کرد؛
و گاهی پشت صخره‌ها می‌ماند و ابرها را برمی‌افروخت
برخی از صخره‌ها در مقابل خورشید نرمش نشان می‌دادند؛
و برخی برای دیدن نور، قدبلندی می‌کردند.

ورود به ساعت‌های کاری

با اعلام ساعت ۹:۴۵ دیگر همه حواسم را معطوف به کار می‌کردم. پاهای خسته‌ام را زیر میز تحریر کوچکی که همراهمان بود دراز می‌کردم و شمایل یک آدم کاری را به خودم می‌گرفتم. زینب هم یا مشغول نوشتن می‌شد، یا به خیابان می‌زد و گشت‌وگذار می‌کرد.

در زمان دورکاری، هر هفته یکی دو جلسه پیدا می‌شود که برای شرکت در آن‌ها نیازی نیست پشت لپ‌تاپ بنشینی. در ایام دورترکاری من شکارچی این جلسات بودم. با شروع جلسه، کفش‌ها را می‌پوشیدم، هندزفری می‌زدم و به سمت نامعلومی حرکت می‌کردم. 

به عنوان مثال همزمان با برگزاری جلسه‌ای که درباره شهریاران نشان بود، به کوچه پس کوچه‌های بوشهر قدم گذاشتم. هنگام صحبت کردن، سعی می‌کردم در کوچه‌های باریک و آرام‌تر پناه بگیرم و در هنگام شنیدن، از یک قطب‌نمای غریزی استفاده می‌کردم و دوباره به راه می‌افتادم.

این یکی از کوچه‌هایی بود که در هنگام سخنرانی به آن وارد شدم
دقیقا موقع گرفتن این عکس بود که درباره نشانِ شهریاری به توافق رسیدیم
در این نقطه، هم داشتم به صحبت‌های همکارم مصطفی جاودانی گوش می‌دادم و هم از دیوارنوشته‌های بوشهر پند می‌آموختم.
و این‌جا اصلا یادم نیست که داشت چه بینمان می‌گذشت

پایان ساعت‌ کاری

اگرچه زمان شروع به کار در دوران دورترکاری شبیه به دورکاری بود، اما ساعت پایان کار وابسته به مقصدی بود که برای غروب آفتاب انتخاب کرده بودیم. مثلا روزی که قرار بود غروب غم‌انگیز جزیره شیف را تجربه کنیم، حدود ساعت ۱۶ کار را تعطیل کردم. متاسفانه گوشی‌ام به خاطر تماس با آب، یکی دو روزی بستری بود و تصویری از این غروب ندارم.

با این حال می‌توانم در وصف غروب غم‌انگیز نخلستان، ساعت‌ها حرف بزنم
گاهی هیاهوی بچه‌ها، از اندوه خداحافظی خورشید می‌کاست؛
و گاهی آفتاب گرفتن صخره‌های عظیم رخت‌برکنده، حال و هوای غروب را عوض می‌کرد.
در این‌جا مجمع تشخیص مصلحت سنگ‌ها، مشغول نظارت بر کیفیت غروب بودند؛
و در این‌جا تخت سنگی می‌کوشید خورشید را تمام و کمال ببلعد
(این تصویر را پیش‌تر در اینستاگرام منتشر کرده‌ام)
این‌جا من در دو قدمی غروب ایستاده‌ام

ساعات پایانی روز

وقتی در زمان دورترکاری هوا تاریک می‌شد، از خودم یک سوال اساسی می‌پرسیدم: می‌خواهی ادای آدم‌های خسته و خواب‌آلود را در بیاوری یا پایه‌ای برویم دور دور؟ برای پاسخ به این سوال دشوار، بعضی وقت‌ها از گرسنگی به عنوان یک حربه استفاده می‌کردیم. گاهی اوقات هم با یادآوری این حقیقت که همیشه برای خوابیدن وقت هست، سنگینی پلک‌ها را نادیده می‌گرفتیم و به خیابان می‌زدیم. این ساعت‌ها به طور معمول بدون برنامه خاصی سپری می‌شد و همه چیز تصادفی پیش می‌رفت.

مضامین دیوارنویس‌ها در تاریکی شب به شکل معناداری تغییر می‌کرد
زبان بدن کوچه‌ها نیز در وقت شام متفاوت بود
برخی از کوچه‌ها میزبان چنین مغازه‌هایی بودند؛
و برخی خیابان‌ها میزبان چنین غذاهایی
گاهی شب‌ را با نان رگاگ به پایان می‌رساندیم؛
و گاهی در آینه یک کافه، به وضوح می‌دیدیم که دیگر وقت خواب فرا رسیده است.

پایان دورترکاری

دورترکاری بعد از ۱۷ روز و پس از پیمودن بیش از ۵۴۰۰ کیلومتر مسافت به پایان رسید. کار و سفر توأمان کار ساده‌ای نبود. گاهی برنامه‌ها به هیچ وجه مطابق انتظار پیش نمی‌رفت و گاهی خستگی، ما را از برخی از تصمیماتمان پشیمان می‌کرد. 

حتی خروجی عکس‌ها هم همیشه مطابق انتظارمان نبود.

چندین رخداد تلخ حین سفر، فرصت خوبی برای تمرین سازگاری و انعطاف‌پذیری بود؛ از خراب شدن گوشی‌ها بگیر تا ساعت‌ها اسیر شدن در جاده‌ای حوالی عسلویه. با وجود این سختی‌ها اگر به گذشته نگاهی بیندازم، می‌توانم بگویم که بیرون زدن از خانه، بهترین تصمیمی بود که می‌توانستیم در آن شرایط دشوار بگیریم.

من پس از این سفر، دورترکاری را به عنوان یک مدخل جدید به واژه‌نامه زندگی‌ام افزودم و حالا بیش‌تر از قبل علاقه‌مند هستم در برهه‌ای از زندگی‌ام، به شیوه یک دیجیتال نومد کار کنم.


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

2 پاسخ به “دورترکاری”

  1. علیرضا نمازیان نیم‌رخ
    علیرضا نمازیان

    در یک کلام حس خوب کلمات و اون فضا رو گرفتم
    مثل همیشه عالی و کلی دلتنگ برای هم صحبتی باهاتون♥️🙏

    1. msd192 نیم‌رخ

      من هم همین‌طور علیرضا جان. خیلی خیلی مشتاق دیدار و هم‌صحبتی باهات هستم ❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *